Noonoosh

Wednesday, April 19, 2017

سلام

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود ، یک سفر طولانی و دیدار دوستان وبلاگی باعث شد برگردم و به یاد بیاورم که یک زمانی اینجا چه جای مهمی برایم بوده است .... خاطره های گرد گرفته... آهای هنوز کسی اینجا هست؟ 

Tuesday, March 26, 2013

زنی بود

زنی بود که پاهایش را روی شن ها دراز کرده بود.... نوک انگشتهایش را توی ماسه ها فرو برده بود و رنگ قرمز لاک ناخن هایش را تماشا می کرد

زنی بود که سعی می کرد عضلات رانش را حرکت دهد و از لای برجستگی سینه هایش ، انحنای کمرش  که به خط دریا می رسید را دنبال کند

زنی بود که دلش می خواست برهنه سوار اسب بدون زینی شود که تمام ساحل را گه باران کرده بود و با بیحوصلگی به مسافران خسته سواری می داد 

زن توی ساحل نشسته بود و بچه هایش   که توی ماسه ها با گه اسب و شن خیس قلعه درست می کردند را فراموش کرده بود ... یعنی فراموش نکرده بود اما دلش می خواست فراموششان کند .. زن دلش می خواست یادش برود که شوهر دارد و زیاد دوستش ندارد 

زن دلش می خواست سرش را توی آب شور دریا  فرو کند ، نفسش را حبس کند و تا بیست بشمارد .. دوست داشت وقتی سرش را بیرون میاورد یک لب غریبه ، شوری را از لب هایش پاک کند 

زن بیهوده تلاش می کرد خط دریا را پیدا کند ... شکمش بزرگ بود و پر از خط ... زن توی دریا نرفته نبود ولی دهانش شور بود و هیچ کس نبود شوری لبهایش را مزه مزه کند ... زن خیلی تنها بود     

Wednesday, January 16, 2013

Keep in touch

If you need to contact me , I will be avialble through my email :

noonooshn@gmail.com  

and my facebook ID: Noonoosh Noonooshian



Who knows , I may come back again .....